سه‌شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۸:۵۰
دشمنان اسلام، همین اوباشِ دستاربند هستند!

حوزه/ در روزگاری که برخی به نام دین، به آزار دیگران می‌پرداختند، شیخ هادی نجم‌آبادی با زیرکی و حکمتی کم‌نظیر، نه‌تنها جان یک یهودی بی‌گناه را نجات داد، بلکه چنان رفتاری کرد که او دلباخته اسلام شد. این داستان، درس بزرگی در مدارا، خردورزی و مبارزه با عوام‌فریبی است.

به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب «داستان‌هایی از علما» به قلم علیرضا خاتمی شامل ماجراها و نکته‌های آموزنده از زندگی علما و دانشمندان دینی است که در شماره‌های گوناگون تقدیم شما فرهیختگان می‌شود.

مهر نماز در جیب یهودی !

آقا شیخ هادی نجم آبادی (ره) در زمان خود از افراد عوام فریب که با تکفیر و توهین به مردم ، رعب و و حشت ایجاد می کردند سخت نفرت داشت و معتقد بود که آنها بزرگترین ضربات را به اسلام می زنند.

در همین زمینه می گویند:

چند تن از اوباش تهران می خواستند شرابخانه مردی یهودی را به یغما ببرند. آنان به نام تکفیر، مرد بیچاره را کشان کشان می بردند.

از قضا به آقا شیخ هادی برخوردند. شیخ جریان را پرسید. یکی از اوباش که دستاری سبز بسته بود گفت : آقا! این مرد توهین به مقدّسات مذهبی می کند. می خواهیم مجازاتش کنیم .

شیخ که معرکه عوام را دید به زیرکی دریافت که دعوا بر سر لحاف ملاّ نصرالدّین است . و الّا در شهر، کافر و یهود و گبر بسیارند. لذا در آن غوغا آهسته به یکی از اصحابش گفت :

آیا مهر نماز در جیب داری ؟

او گفت : بله اقا. دارم .

شیخ گفت : مهر را جوری در جیب یهودی بگذار که هیچ کس متوجّه نشود.

مهر در جیب یهودی سرگردان گذاشته شد، آنگاه شیخ گفت :

حالا معلوم می کنم که این بینوا مسلمان است یا یهودی .

شیخ از یکی از حاضران خواست که دست در جیب آن مرد کند.

مرد دست در جیبش کرد و مهر نمازی یافت .

شیخ خطاب به آن سیّد هوچی و بی سواد که سر دسته اشرار بود کرد و گفت :

گوارت به کافران می فرمود: بگویید ((لا اله الا اللّه تُفلِحوا...))، یعنی کلمه توحید را بر زبان جاری کنید، رستگار می شوید. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله گروه کافران را به صرف گفتن شهادت در جرگه مسلمانان وارد ساختند. امّا تو بر خلاف جدّت می خواهی دستاربندی عمل کنی ؟

سیّد فریاد زد: آقا چه می فرمایید؟ این بدبخت لامذهب است .

یهودی سرگردان از ترس خود را باخت . زبانش بند آمده بود و نمی دانست چه بگوید.

همه گوش به فرمان آقا شیخ هادی شدند که بشنوند چه حکمی می فرماید.

شیخ گفت : این مرد می گوید مسلمانم . مهر نماز هم در جیب دارد. بروید پی کار خود و دست از سرش بردارید!

همه سرافکنده و پراکنده شدند.

آن یهودی هم که حسن سلوک و رفتار شیخ را مشاهده کرد بسیار تحت تاءثیر قرار گرفت و علاقمند به دین اسلام شد. شهادتین گفت و بوسیله شیخ مسلمان شد!

هزار و یک حکایت تاریخی : ج ۱، ص ۱۹۸.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha